۱۳۹۳ بهمن ۶, دوشنبه

پس بذار منم برات قصه بگم

ایستاده بودیم وسط باشگاه دانشجویان دانشگاه تهران منتظر شروع نمایش که چشمم خورد به تابلوی اتاق نشریات و یادم آمد چهارسال پیش چقدر این‌جا رفت و آمد داشتم، برای گرفتن مجوز با آدم‌ها چانه می‌زدم و ظهر سر کارگاه‌های بی‌فایده‌ی روزنامه‌نگاری حاضر می‌شدم. به امیر‌مسعود گفتم این‌جا یادآور روزهای به‌خصوصی است که من هیچ میلی به بازگشتشان ندارم. گفتم چهار سال پیش درست همین جایی ایستاده بودم که الان ایستاده‌ایم ولی هیچ چیز نوستالژیکی درباره‌اش وجود ندارد. دو روز بعد هم وقتی از جلوی سردر دانشگاه تهران رد شدم، دیدم هیچ خبری نیست؛ نه توی دانشگاه، نه توی سر من. خوشم نیامد که این‌قدر بی‌تفاوتم. به خودم نهیب زدم و گفتم: «با مهر به گذشته بنگر.»
...
تی اس الیوت در بند اول شعر The Waste Land سروده: Winter kept us warm. من یک‌بار به میم گفتم که عشق به او شبیه این خط شعر از الیوت بود. گرمم می‌کرد و گرم نگهم می‌داشت. امروز پای ترجمه‌ی سرزمین هرز، توضیحات بهمن شعله‌ور را خواندم. نوشته بود آوریل، اولین ماه بهار، فقط برای یک احمق ستمگرترین ماه‌هاست؛ چون از خواب زمستانی که به آن خو کرده، بیدارش می‌کند (نقل به مضمون). خوب که فکر کردم، دیدم عشق به میم هم گرمای کاذب بوده. شعر را دوباره خواندم و گفتم: «با خشم به گذشته بنگر.»
...
یکی از آن دو مرد به لوط گفت: «برای نجات جان خود فرار کنید و به پشت سر هم نگاه نکنید»...اما زن لوط به پشت سر نگریست و به ستونی از نمک مبدل شد.
سفر پیدایش، باب نوزده، آیات هفده و بیست و شش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر