خنده در خانهی تنهایی
۱۳۹۹ فروردین ۱۱, دوشنبه
Big Fish
›
(برای مهدی و خاطرهی پدرش) میزبانم در تفلیس عکسی فرستاده از یک مراسم رقص سنتی که به واسطهی او دعوت شدیم و حالا که سه سال از آن موقع گ...
۱۳۹۶ فروردین ۲۸, دوشنبه
Youth without youth
›
دراز کشیده بودیم و از پشت بغلم کرده بود. حرف میزد راجع به چیزهایی که نه ازشان سر در میآوردم و نه برام اهمیت داشت. حرف میزد و مهم نبود ک...
۲ نظر:
۱۳۹۵ بهمن ۳, یکشنبه
ظلمت آشکار- قسمت اول
›
از سهشنبهی دو هفته پیش٬ که جلسهی آخر کلاس فیلمنامهنویسی بود و عقیقی با بولدوزر از روی طرح بیستوچهار سطریام رد شد به این طرف، هیچ ک...
۲ نظر:
۱۳۹۵ شهریور ۱, دوشنبه
به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
›
زندگیم به وضوح از دوتا اتفاق متاثر شده. اولی، حملههای تروریستی و کودتا در ترکیه. دومی، کشتار اورلاندو. طوری زندگیام را تکان دادهاند که ...
۱۳۹۵ مرداد ۲۰, چهارشنبه
چه خوبه که برگشتی
›
دو قسمت که Friends دیدم، بلند شدم رفتم سر وقت موبایل. زده بودمش به پریز برق و گذاشته بودم روی میز هال که شارژ بشود. یکی با پیششمارهی ۹۱۲...
۱۳۹۵ مرداد ۳, یکشنبه
Never Let Me Go
›
با مادرم قرار گذاشتهایم دو شب یکبار تلفنی صحبت کنیم. زمان تماس از ۹ شب به بعد است؛ چون از این ساعت مکالمههای بین شهری با خط ثابت ارزان...
۱۳۹۵ خرداد ۱۹, چهارشنبه
بهت میگفتم دلم برات تنگ میشه، اگه میدونستم دلم برای چیات تنگ میشه
›
هفتهی پیش، گیتا از رابطهی من و میم پرسید. گفتم: «دوتا دوستیم؛ مثل قبل. با این تفاوت که حالا با هم میخوابیم. فرق چندانی نکرده». گیتا با ...
›
صفحهٔ اصلی
مشاهده نسخه وب